kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۴۵۸
تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۰
روایت صد ثانیه‌ای

می‌نشیند تا پیشانی‌اش را ببوسد... 

 
 
 
10 سال تمام‌، وقتی که صبح‌ها محمدرضا می‌رفت سر کار، مادر پیشانی‌اش را می‌بوسید. عصر حیاط را آب و جارو می‌کرد. می‌نشست لب ایوان تا برگردد 
چند سال است که مادرش پیشانی اش را نبوسیده، اما هنوز با قامت خمیده و چشم‌های کم‌سویش صحن حیاط را آب و جارو می‌کند و می‌نشیند لب ایوان. چشم به راه می‌کشد و آستانه در را رصد می‌کند.تا پسرش محمدرضا بیات از در وارد شود و کنار حوض بنشیند. تا او پیشانی‌اش را ببوسد.
موضوع؛ شهید محمدرضا بیات
الف. م